اتومبیل مردی كه به تنهایی سفر می كرد در نزدیكی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئیس صومعه گفت : �ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ �
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر كردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای كه تا قبل از آن هرگز نشنیده بود ....
براي ديدن بقيه داستان روي ادامه مطلــــــــــــــــب كليك كنيد
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
ساعت |
بازدید : 448 |
نویسنده :
Behzad
| ( نظرات )
|
یکی بود یکی نبود
يه روزی از روزا
با يه دختری آشنا شدم.
اون اولا واسم مثل يه دوست خوب بود.
يه دوست که باهاش بتونم راحت درد دل کنم.
ولی کم کم خيلی بهش عادت کردم.
واسم با ديگران متفاوت بود.
عاشقش شدم.
عشق اولم بود.
نمی دونستم چه جوری بهش بگم.
چه جوری نشون بدم
که دوستش دارم.
روز ها گذشت. بــــقيـــــــه داستــــــان در ادامه مطلـــــــــــــــب
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
ساعت |
بازدید : 407 |
نویسنده :
Behzad
| ( نظرات )
|
با يه شكلات شروع شد
من يه شكلات گذاشتم تو دستش
اونم يه شكلات گذاشت تو دستِ من
من بچه بودم،اونم بچه بود
سرمُ بالا كردم،سرشُ بالا كرد
ديد كه منو مي شناسه.....خنديدم
گفت:دوستيــــم
گفتم:دوست ِ دوست
گفت:تا كجا
گفتم: دوستــــــــي كه "تا" نداره
براي ديدن كامل موضوع ،روي ادامه مطلــــــــــب كليك كنيد
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد